تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافری است راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش -- زخون جگر پاکِ پاکم کنید سپس عاشق سینه چاکم کنید به تیغ محبت هلاکم کنید به صحن ابوالفضل خاکم کنید که خاکم دهد بوی مشک و عبیر امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر - به هر کوی و هر بزم و هر انجمن سرم خاک پای حسین و حسن پدر در دوگوشم سرود این سخن که ای نازنین طفل دلبند من حسینی بمان و حسینی بمیر امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر -- یارب به نسل طاهر اولاد فاطمه یارب به خون پاک شهیدان کربلا یارب به صدق سینهٔ پیران راستگوی یارب به آب دیدهٔ مردان آشنا دلهای خسته را به کرم مرهمی فرست ای نام اعظمت در گنجینهٔ شفا گر خلق تکیه بر عمل خویش کردهاند ما را بسست رحمت وفضل تو متکا یارب خلاف امر تو بسیار کردهایم و امید بسته از کرمت عفو مامضی چشم گناهکار بود بر خطای خویش ما را ز غایت کرمت چشم در عطا یارب به لطف خویش گناهان ما بپوش روزی که رازها فتد از پرده برملا
مصطفی جان، در مورد مطلبت نظر خاصی ندارم، جز اینکه یاد خاطرات خوبی افتادم. خدا خیرت بده.
اما...
سید حسین، من بین تو و امینی شک داشتم. ولی خب احتمال بیشتری میدادم که تو باشی.
اما حالا که تو داری میگی حتما بندهی حقیره دیگه!
یادش به خیر حسین، چه جوکی تعریف کردی توی اون سفر...!
ضمنا به نظرم درستتر این بود که میگفتی «یکی از بهترین خاطرات دوران دانشجوییم...»، چون فکر نمیکنم خود اون سفر آنچنان بار علمی داشت. اگرچه بازدیدهای جالبی داشتیم از صنایع مختلف :دی
ایول اولین سوالی که برای من پیش اومد این بود که نفر پشتی کیه! مخصوصا اینکه تابش آفتاب موهاش رو توی عکس خاکستری نشون میداد. خدا خیرت بده مصطفی جان. دیشب با یه سری بچه ها و صادق داوودی رفتیم پارک اینها. کلی یاد خاطرات گذشته کردیم. انشالله یه قرار دیگه هم بذاریم دور هم ببینیمت. . تا که بیافته دندونهای شیری/ روی سرت میشینه برف پیری توکل به خدا