محمود مصدق
« حالا ما می دانیم که او یک عوام زده ( پوپولیست ) قدرت پرست و جاه طلب و خودخواه و بی رحم است که آزادی های مردمش را سرکوب می کند ... او جادوگری تازه کار است که دارد قدرت هایی را بیرون می کشد که نمی تواند کنترل کند. »
« او خطر یک جنگ عمومی بین ملّت های دنیا را بالا برد، کشور خودش را فقیر می کرد و آن را به همراه کشور های همسایه اش را در آستانۀ یک فاجعه هدایت کرد. ولی مردم کشورش هر کار که کرد دوست داشتند و هر بار که به خیابان آمد برای او هورا کشیدند ... او نماد میلیون ها نفر در داخل و خارج ایران شده بود و ذهن فناتیک آنها را شکل داده بود. آنها ترجیح می دادند کشور هایشان نابود شوند تا اینکه به روابطشان با غرب ادامه دهند. »
اگر این دو کد تاریخی که اولی از سرمقاله 15 اوت 1953 روزنامه نیویورک تایمز و دیگری از شماره اول مجله تایم در سال 1952 برداشته و در توصیف دکتر محمد مصدق نوشته شده، شما را به یاد ناسزا هایی که این روزها به احمدی نژاد گفته می شود می اندازد، تقصیر من نیست. خدا را چه دیدید؟! شاید همانگونه که بعضی رفقا این روزها در کلیپ های انتخاباتی شان از تصویر مصدق استفاده می کنند و با دیدن آن به وجد می آیند، پنجاه سال بعد نوه های آنها در کلیپ های احساسی شان از تصاویر دکتر محمود احمدی نژاد سر شوق بیایند. آن که غربال به دست دارد از پس کاروان می آید.
به نقل از وبلاگ سجاد صفار
خشونت سانسور شده
همچنین مطالب پلخمون مطالب مفیدی هستند.
آقای موسوی، فأین تذهبون...؟!
1) آقای موسوی گیرم که سیاستهای اقتصادی و شیوه مدیریت احمدینژاد و طرز بیان او را نمی پسندیدی آیا این دلیل بود که او را رمال و کف بین و دروغگو بدانی و تهمت بزرگ تقلب 11 میلیونی را به او ببندی؟
2) گیرم که احمدی نژاد را دروغگو و خائن بدانی آیا این دلیل است که آیت الله جنتی را چون حامی اوست خائن در رأی ملت و متقلب معرفی کنی؟
3) گیرم که جنتی را هم دروغگو و متقلب و خائن می دانی آیا دلیل می شود که قانون اساسی را -که مرجع رسیدگی به شکایات را شورای نگهبان می داند- دور بزنی و قبل از رجوع قانونی مردم را به خیابان -و خودمانیم، شورش !- دعوت کنی؟
4) برادرم آقای میرحسین موسوی، گیرم که بند مربوط به شورای نگهبان را قبول نداری آیا دلیل میشود که بند دیگر قانون اساسی را که رهبر را فصل الخطاب می داند قبول نداشته باشی و حال آنکه اصل بیست و هفت را قبول داری و مداماً تکرار می کنی؟
5) گیرم که اصلاً کلیت قانون اساسی را قبول نداری آیا دلیل میشود که ولی فقیه ملت را که فراتر از قانون اساسی اطاعت از او واجب است چون تنها رأی تو را نپذیرفته متقلب و دروغگو بپنداری؟
6) اصلاً گیرم که نه قانون اساسی را قبول داری و ولایت فقیه در چارچوب آنرا و نه ولایت فقیه فرای قانون اساسی را. آیا حجتی داری که سیدعلی خامنه ای یار محبوب امام و مرجع تقلید بسیاری از مؤمنین را دروغگو معرفی کنی؟
7) آقای موسوی گیرم سیدعلی هم دروغگو آیا هیچ علقه ای به نظام جمهوری اسلامی داری که متوجه شوی تمام ضد انقلاب و اپوزوسیون برانداز پشت تو سنگر گرفته اند تا مثل شغال به جان این نظام بیفتند و تمام دشمنان قسم خورده خارجی چشم امید به تو بسته اند که شاید مشروعیت نظام را به چالش بکشند یا شاید از طریق تخریب ولایت فقیه و قانون اساسی راه اصلاحات امریکایی را باز ببینند؟
8) گیرم که اهمیتی هم برای جمهوری اسلامی قائل نیستی آیا وطن دوست نیستی تا کمین دشمنان استقلال این ملت را در شرق و غرب کشور ببینی و حداقل سابقه دوستی با انگلیسیها را به خاطر بیاوری و کشور را با تضعیف امنیت آن در خطر هجوم بیگانگان قرار ندهی؟
9) اصلاً گیرم که اهمیتی نمیدهی که اینچنین اعتراضات شورش گونه تو طمع دشمنان به خاک این کشور را برمی انگیزد آیا مسلمان نیستی که پنهان شدن دشمنان دین و آتش زنندگان مسجد را در میان حامیانت ببینی و آیا انسان نیستی که اختفای قاتلین مردم بیگناه را در میان هوادارنت ببینی تا شاید حداقل از آنها اعلام برائت کنی یا از هوادارنت بخواهی که با آشوبگران برخورد کنند...
آقای مهندس میرحسین موسوی این درد را با خود به کجا ببرم که رفتار شما را با حداقل عقلانیتها قابل تحلیل نمی بینم و دیدگان شما را در میان دود آتش عصبانیت و گوشهای شما را در میان هیاهیوی پایکوبی شیاطین انس و جان بسیار تنگ نظر و نارسا می یابم و در بهتی عمیق فرو رفته ام؟
و امّا جناب مهندس گیرم که هیچکدام از آنها را که گفتم نمی دانی اما ایکاش می دانستی که داری با قلب و ذهن و ایمان هواداران خود چه می کنی. ایکاش می دانستی که حامیانت را هم به همان سرعتی که خود در حال سقوطی به دنبال خود می کشی و روند نادانی و بی منطقی و بی اعتقادی تدریجیِ عجیب فوق الذکر را به سرعت به حامیانت که کورکورانه طناب اطاعت تو را به گردن انداخته اند منتقل می کنی تا نمی دانم پاسخ صاحب این دنیا را در آن دنیا چگونه خواهی داد...
و اینها همه عبرتی است برای ما تا عاجزانه با خدای خود بگوییم:
خدایا چنان کن سرانجام کار/ تو خوشنود باشی و ما رستگار
به نقل از سوتکوبلاگ حاضر را از سال ۱۳۸۶ آغاز کردم. کوشیدم فهم خود را از دنیا و مافیها با رعایت انصاف و بدون تعصب بیان کنم. طبیعتاً در رفتار و گفتار بسیاری انسانها نکاتی هست که دستکم در ظاهر متناقض میرسد، پس اینجا هم از چنین تناقضاتی خالی نخواهد بود. صمیمانه خواهشمندم نظراتتان را با من در میان بگذارید.