التماس دعا
- ۳ نظر
- ۳۱ شهریور ۹۰ ، ۱۷:۵۹
- ۱۴۹۴ نمایش
دلبندم م ل ا ح ض ه نه ملاحظه!
تیغ زدن محمد برای قبول شدن دکترا بسیار حال داد!
هر چند اصولاً چنین حالی در مقابل ضد حال های عمده ای که روزانه، هفتگی، ماهانه، سالانه و عمری می خوریم هیچ است!
دی شب در خیابان نو فلاح بود فکر کنم پس از اینکه متوجه شدیم که هیچ خانه ای پیدا نخواهیم کرد. به کبابی ماسوله رفتیم و کباب خوردیم مهمان محمد!
کافه دریچه را هم دیدیم! مخوف بود کمی!
به مهدی ادیب: بچه ها کجاها قبول شدند؟
به علی عبدل: چرا کلاً نیستی؟ نه اون دم به دقیقه وسط بدبختی و گرفتاری اس ام اس زدنت و جواب خواستنت نه به الآن که کأن لم یکن شده ای!
به مرتضی: این قدر جوش نزن خدا بزرگه! اموراتی رو که که دیگران نمی تونن انجام بدن بهشون واگذار نکن!
به سر انجام پور: آقا باز هم مرام خودت!
به پدرم: زنگ می زنی دستم بنده زنگ می زنم بردار خوب!
به رضا کهنی: نمی تونم نگم که خوش شانس هستی اما نوش جونت!
به شریف زاده: کیسه دوختی برای بیت المال!؟ اخوی!
به خودم: این زندگی معجونی از بز بیاری است! خیلی فشار نیاور!
چند تا گزاره:
۱. بنزین سوپر اصولاً دیرتر تموم می شه!
۲. ظاهراً امتحان نظام مهندسی رو که قبلاً می شد سه سال بعد از فارغ التحصیلی داد الأن چهار سال به تعویق انداختن.